لغات زبان جدید را به چه صورت بیاموزیم که در ذهن ماندگار شود؟ ارسلان اشتیاق زیاد به یادگیری زبان جدید دارد. کتاب لغت را برداشته و شروع به حفظِ لغاتِ جدید به زبان فارسی میکند. این عملی رائج در یادگیری زبان است ولی حفظِ لغات به فارسی، روش غلطی است. مثلا اگر به ارسلان بگویی «Liberal» یعنی چه؟ میگوید: یعنی «آزادی». بعد بگویی «الحُرّية» یعنی چه؟ باز میگوید: حُریّت یعنی «آزادی». بنابراین آیا «Liberal» هممعنای «الحُريّة» است؟![1]
یعنی آیا فرهنگِ انگلیسی، همان تصور را از «Liberal» دارد که فرهنگ عربی از «حرية» دارد؟! اجازه دهید به فرهنگ لغتشان رجوع کنیم.
وقتی به دیکشنری «Longman» رجوع میکنیم، میبینیم که برای «Liberal» معانی متعددی برشمرده که یکی از آنها این است:
willing to understand or respect the different behavior, ideas etc. of other people) a liberal view of homosexuality)
لیبرال یعنی: تمایل به درک یا احترام به رفتار یا ایده یا هر چیزِ متفاوت با دیگران… (مثل: دیدگاه لیبرال [آزاد] پیرامونِ همجنسگرائی).
با این تعریف یعنی اگر رفتار یا ایدهای متفاوت مثل گرایش به همجنسبازی دیدی، از خودت تمایل نشان بدهی که او را درک کردهای و به گرایشِ او احترام میگذاری. فرهنگ انگلیسی چنین تصوّری از مفهوم «Liberal» دارد.
حال به قاموس «مفرادت» راغبِ اصفهانی [یکی از فرهنگهای معتبر در زبان عربی] رجوع میکنیم. دربارهی «حرية» نوشته:
و الْحُرِّيَّةُ ضربان: الأول: من لم يجر عليه حكم الشيء، نحو: الْحُرُّ بِالْحُرِّ[2]؛ و الثاني: من لم تتملّكه الصفات الذميمة من الحرص و شّره على المقتنيات الدنيوية، و إلى العبودية التي تضادّ ذلك. أَشَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ بِقَوْلِهِ: «تَعِسَ عَبْدُ الدِّرْهَمِ، تَعِسَ عَبْدُ الدِّينَارِ» و قيل: عبد الشهوة أذلّ من عبد الرّق.
حریة دو گونه است: اوّل) کسی که محکوم به چیزی نباشد؛ دوّم) کسی که دارای صفات مذموم مثل حرص بر داراییهای دنیوی نداشته باشد مضافا بر بندگی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آن اشاره کرده: «بندهی درهم و دینار بدبخت است.» نیز گفته شده: بندهی شهوت ذلیلتر از بندهی بردگی است.
بنابراین، فرهنگ انگلیسی از «Liberal» چنین برداشتی دارد: قبول و احترام به عقائد و رفتارهای متفاوت، هر چند ناهنجار باشند؛ و فرهنگ زبانِ عربی [که تحت تأثیر آموزههای اسلام است] از «حرية» چنین برداشتی دارد: رهایی از بندهای دنیوی مثل حرص و شهوت و ثروت…
پشت هر لغت، مفهومی نهفته و هر زبان، مفاهیمِ متناسب با فرهنگ خودشان را دارند. یادگیری لغات به فارسی، ما را به درکی سطحی از مفاهیم زبان میرساند و با درکِ سطحی، نمیتوان با اهل آن زبان به نحوِ مؤثر ارتباط گرفت[3]. ما هر زبانی را باید متناسبِ با فرهنگِ مفاهیم و لغاتِ اهلِ آن زبان بفهمیم. یعنی امثال ارسلان اگر بخواهند عربی بیاموزند، قوامیس عربی-عربی بخوانند و اگر بخواهند انگلیسی، دیکشنریهای انگلیسی-انگلیسی و هر زبانی را به همان زبان بیاموزند.
اغلب افراد مبتدئ این سؤال برایشان پیش میآید که: «وقتی خودم زبانِشان را بلد نیستم، چطور از فرهنگ لغاتشان استفاده کنم؟ هیچ چیزی از لغاتشان را نمیفهمم!» مسألهای به جا و علی الظاهر منطقیست! همه بشر زبان مادری را بیواسطهی زبانی دیگر آموختند. یعنی با مشاهدهی محیط و جزئیات و پرسش از آنها:
«مامان این چیه؟ – سیبه دختر گلم.»
«بابا این چیه؟ – این میزه پسرم.»
روش درست این است که یادگیری لغات زبان را از مفاهیم عینی و ملموس شروع کرد و بعد از تسلط بر مفاهیم عینی به مفاهیم ذهنی و انتزاعی پیش رفت. یعنی مثلا از یادگیری با تصاویر یا با مصادیق مشهود (همچون سیب، مادر، شغلِ نویسندگی و…) شروع کنید و بعد کم کم به یادگیری لغات انتزاعی (مثل آزادی، شجاعت، مفهوم تقارن و…) بپردازید.
به هر حال، ارسلانِ داستانِ ما قانع شده و به هزار زحمت تلاش میکند لغات را به همان زبان حفظ کند. عملِ او مثل رانندهایست که میخواهد خودرویش را با دنده ۴، از سرعت صفر کیلومتر حرکت بدهد. البته که خودرو ساکن نمیماند ولی به سختی و کندی پیش میرود. رانندگانِ هوشمند برای حرکتِ خودرویشان به سمتِ مقصد، از دنده ۴ شروع نمیکنند؛ زبان آموزانِ هوشمند برای حرکتِ خودشان به سمتِ تسلط، از حفظِ لغات (حتی با قوامیس همان زبان) شروع نمیکنند. البته مطالعه روزی پنج لغت (یا هر تعدادی که برایتان مقدور بود) و درکِ مفهومِ آن (بدون زحمت اضافی برای حفظ)، مکملِ مفیدی برای یادگیری زبانِ شماست. یعنی مثلا اگر زبان عربی را میآموزید، در کنارِ یادگیری زبان، روزی ۵ لغت از مفردات راغب مطالعه کنید، در بلند مدت به تسلطی مفید میرسید؛ ولی (به عنوان کسی که در آموزش زبان تجربه دارد) به شما با صراحت میگویم: برای یادگیریِ زبان، لزومی به حفظ کردنِ لغات نیست. حفظ کردنِ تنها، زحمتی اضافی است که وقت شما را تلف میکند. چون به مقدار سرعتی که حفظ کردهاید، به همان سرعت فراموش میکنید. برای یادگیری لغات را اولا باید فهمید و بعد به نحو کاربردی آموخت. چگونه؟
با جمله سازی!
گاهی زبان آموزان چنان غرقِ در یادگیری [البته غیر اصولی] میشوند که از یادشان میرود، هدفِ یادگیری زبان، توانایی برقراری ارتباط با اهل آن زبان است. وقتی شما چند لغت را حفظ کنید، اما نتوانید با همین چند لغت، جملاتی ساده بسازید، چطور قادر خواهید بود با اهل آن زبان صحبت کنید؟
اگر لغات زبان را به مثابه نقطهها در نظر بگیریم، شما نباید صفحهی ذهنتان را پر از نقطهها کنید، آن هم بدون این که میان این نقطهها اتصالی برقرار کنید [منظور از اتصال میانِ نقطه یا همان لغات، جمله سازی است]. ضمن این که نقطههای تنها، به مرورِ زمان محو میشوند [یعنی لغات از یاد میروند]. شما باید نقطهها را به صورت شبکهای بیاموزید. یعنی هر لغتی که میآموزید باید بتوانید میان اینها اتصالی برقرار کنید؛ یا به عبارت دقیقتر با کلمات جمله بسازید.
چطور برای یادگیری لغاتِ زبان، جمله سازی کنیم؟
از آموزش عربی مثال میزنم چون تخصصم در این زبان است (شما میتوانید این مثالهایم را به زبان مورد نظرتان تعمیم دهید). فرض کنیم ارسلان کلمهی «علي» [به عنوان اسم یک شخص] و «ركب»[4] را فهمید[5]. چند جمله قادر است با این دو مفهوم بسازد؟
۱) «عليٌ رَكبَ.»[6].
۲) «رَكبَ عليٌ.»[7].
۳) «ركبَ.»[8] این هم درست است چون در عربی،فعل به تنهایی نقص و ابهامی ندارد.
ارسلان در این جا میان دو کلمهی «علي» و «ركب» اتصال داد. اکنون کلمهی سومی هم میآموزد: «سيّارة». الآن علاوه بر جملات پیشین چند جمله میتواند بسازد؟
۴) «ركبَ السّيارةَ.»
۵) «عليٌ ركبَ السّيارةَ.»
۶) «ركب عليٌ السيارةَ»
۷) «السّيارة عليٌ ركبه.»
حال حرفِ «لـِ» را آموخت که معنای «ملکیت» را میدهد:
۸) «السيّارةُ لعلي.» [این خودرو برای علیست.]
۹) «عليٌ للسيارةِ.» [علي وقفِ این خودروست.]
۱۰) «ركبَ لعلي.» [عنوان «سوار شد» خاص علی است.]
۱۱) «السيّارة لعلي ركبه» [خودرو برای علی است، کسی که سوارش شده.]
۱۲) و…
میتوان با این سه الی چهار کلمه بیش از دوازده جمله ساخت… ولی نمیخواهم بگویم یک زبان آموزِ مبتدئ قادر است این همه جمله بسازد. قطعا نمیتواند و اگر هم بتواند خالی از اشکال نخواهد بود[9]. میخواهم بگویم با همین سه الی چهار لغت ساده، میتوان این همه جمله ساخت؛ بین این سه الی چهار نقطه میتوان اتصال داد و باید زبان آموز به این توانائی برسد که بین هر نقطهای [یعنی هر لغتی] که میآموزد، اتصالی بدهد [یعنی بتواند حداقل یک الی دو جمله بسازد] و هر نقطهی دیگری که در صفحهی ذهنش ثبت شد، حتما به نقطههای پیشین وصل کند و این طور شبکهی زبانی خود را توسعه بدهد. این اتصالات لغوی یک شبکه را شکل میدهند و اگر زبان آموز، لغات [یا همان نقطهها] را به صورت شبکهای آموخت، از صفحهی ذهن و از حافظهاش فراموش نخواهد شد.
یادگیری لغات باید به این روش باشد، یعنی به روش شبکهای و مگر زبان چیزی غیر از شبکههاست؟ تمامی کلمات و مفاهیمِ آنها به صورت شبکهای در هم تنیده و به هم متصلند. وقتی میگویم «خودرو» ارسلان به یادِ «فراری قرمز» و «میتسوبیشی سفید» و «هوندای خاکستری» میافتد [شما هم به یاد تصاویرِ مخصوصِ خودتان میافتید]. وقتی میگویم «قرمز» یادِ مفاهیمِ «هلو»، «پرچم سرخ»، «جارو برقی قرمز رنگ» میافتد. وقتی میگویم «جار برقی» به یادِ «یخچال فریز» و «ماشین لباس شویی» و «فرش منزل» میافتد. هر مفهومی به بسیاری مفاهیم دیگر همچون یک شبکه متصل است و ذهن میان اینها اتصال میدهد.
نتیجه یادگیری لغات
هیچ وقت لغات را حفظ نکنید، بلکه اول آن را بفهمید؛ و برای فهمِ لغات هیچ وقت از مفاهیم انتزاعی و پیچیده (مثل مفهوم آزادی، انسانیت، مقدار و…) شروع نکنید، بلکه از مفاهیم عینی (مثل مفهوم سیب، صندلی، بزغاله و…) با تصاویر (یا در صورت امکان در خودِ محیط) بیاموزید. مثل یک کودک که از اشیاء پیرامون محیطِ خود کنجکاوی نشان میدهد و با روحیهی اکتشاف، اسمشان را با لمس و تجربهی مستقیم میآموزد.
بعد از تسلط نسبی به مفاهیم عینی، متوجه خواهید شد که بسیاری از عبارات و جملات آن زبان را میفهمید. در این حالت، رفته رفته آموختههایتان را به مفاهیمِ انتزاعی بسط دهید اما نه با واسطهی زبان فارسی! بلکه با دیکشنریِ همان زبان. تا به درکی صحیح از مفاهیمِ فرهنگِ آن زبان برسید که مثالش (Liberal و حرية) در سطور بالا گذشت.
در کنارِ فهمِ مفاهیم (خصوصا در آغازِ یادگیری تصاویر یا محیط عینی و ملموس) سعی کنید، آن را کاربردی کنید یعنی میان اینها اتصالی برقرار کنید و با دو یا چند مفهوم چندین جمله بسازید و لغات را نه به مثل نقطههای پراکنده بیاموزید، بلکه به مثل نقطههای متصل به هم به صورت یک شبکهی در هم تنیده بیاموزید.
زبان را با نقطههای لغوی نیاموزید؛ زبان را با شبکههای لغوی بیاموزید.
[1]. این مسأله را میتوان به این صورتِ منطقی مطرح کرد: صغری: «Liberal = آزادی»؛ کبری: «الحرية = آزادی»؛ نتیجه: پس آیا «Liberal = آزادی» است؟ که البته این استدلال به لحاظ صورت صحیح است ولی به لحاظ ماده غلط.
[2]. البقرة: 178.
[3]. وقتی با کسی به نحوِ شفاهی همکلام میشوید، در واقع دریچههای ذهن فرد مقابل به روی شما باز شده و با شنیدن کلامِ او افقهایی از افکار او برای شما روشن میشود. ولی ارتباط مؤثری که این جا عنوان شده، فقط محدود به ارتباطات شفاهی نیست. حتی وقتی کتابی را باز میکنید، عملاً دریچههای ذهنِ نویسنده به روی شما باز شده و با مطالعهی نوشتههایش، افقهایی از افکار او برای شما روشن میشود و این هم نوعی ارتباط است که به آن ارتباطات کتبی میگوییم. پس مرادِ از ارتباطِ مؤثر در این نوشتار اعم از شفاهی و کتبی است. یعنی اگر زبانی را سطحی بیاموزیم، نه قادریم کتابهایشان را به درستی درک کنیم و نه کلامشان را.
[4]. سوار شد.
[5]. اگر دقت کنید، نمیگویم حفظ کرد. فهم یک لغت یعنی توانایی تصورِ مفهوم آن لغت در ذهن است. یعنی وقتی میگوییم «ركب»، تصویرِ شخصی را میبیند که در حال سوار شدن در یک خودرو یا بر یک اسب است.
[6]. جملهی اسمیه که بر فاعل تأکید دارد.
[7]. جملهی فعلیه که بر حدث تأکید دارد.
[8]. جملهی فعلیه با فاعل مستتر.
[9]. که در این جا نیاز به ممارست و پشتیبانی مدرس دارد.
یک پاسخ
سلام بسیار مفید بود. از این دست مقالات بیشتر بگذارید.